همراه با خاکستر پروانه ی خویش

شمع شبستان را کفن کرده است خانه 

دارد سیاهی میزند جبرییل در عرش 

رخت عزاداری به تن کردست خانه 

نایی برای درد دل کردن نداریم 

حتی برای گفت و گو هم ناتوانیم 

خانم بار سفر بستی ولی والله زود است 

حالا نمیشد بیشتر پیشم بمانی

هر روز یک رنگن این نامرد مردم 

ما بین قومی سست پیمان گیر کردم 

این پیرهن خالیست یا که پیکر توست 

این که میان بستر تو خواب رفته 

حتی برای حیدرت تشخیص سخت است 

آنقدر جسم لاغر تو آب رفته



مطالب مرتبط