جاؤوا بالحَطَبِ الجَزْلِ، و هاجموا بیتَ العدلِ،
هیزم فراوانی را آوردند و به خانه عدالت حمله کردند.
قد أضرموا النارْ، و اقتحموا الدارْ
آتش افروختند و به خانه هجوم بردند.
و انبرتْ فاطمُ الزهراءْ، تُوقِفُ الفتنةَ الکُبرىْ،
فاطمه (س) اعتراض کرد تا مانع از یک فتنه بزرگ شود
تُحییْ الإسلاما، تَحمیْ الإماما
و اسلام را زنده گرداند و از امام خود دفاع کند
حینها عُصِرتْ بالبابْ، و أُحرِقَ مِنَها الجِلْبَابْ،
اما بین در و دیوار در فشار قرار گرفت، و چادرش سوخت
سَقَطتْ أرضا، و الصدرُ رُضَّا
بر زمین افتاد و استخوان سینه اش شکست
فضةُ أدرکینی، فضةُ سنِّدینی
فضه مرا دریاب... فضه تکیه گاهم باش
اسقطوا لی جنینی، أظنُّ حانَ حِینی
جنینم را سقط کردند... فکر میکنم که زمان مرگم فرا رسیده است
«الحبیبة الحبیبة... لِأبیها الطبیبة..
ای حبیبه پدری که چون طبیب است..
الکئیبة الکئیبة.. الغریبة الغریبة»
و ای محزون غریب
*** *** *** ***
أیَّ بابٍ قد أَحرقتُم، أیَّ ضِلعٍ قد کسرتُم
چه دربی را سوزاندید چه دنده ای را شکستید
وامحمداه، أدرکْ فاطمتاه
وا محمداه، فاطمه ات را دریاب
قلبَ الرسولِ أدمیتم، بضعتَه قد قتلتم،
قلب پیامبر را خونین ساختید... پاره تنش را کشتید...
النبیْ المختار، یدعو الثارَ الثارْ
پیامبر برگزیده... خواهان انتقام است
أیَّ حقٍّ قد هضمتم؟! ، أیَّ بَعْلٍ قد أسرتم؟!
چه حقی را پایمال کردید؟... چه شوهری را اسیر کردید؟
آهٍ آهٍ آهْ، والشکوى للهْ
آه آه آه، به خداوند شکایت می بریم
و مضتْ خلفَ حیدرْ، دفاعاً عنهُ تزأر
پشت سر حیدر به راه افتاد... تا او را یاری کند
و هی مملوءةٌ صبرْ، تشکو من عُصبةِ الشرّ
با تمام صبر و آرامش... و از گروه تبهکار شکایت دارد.
«الحبیبة الحبیبة... لِأبیها الطبیبة..
ای حبیبه پدری که چون طبیب است..
الکئیبة الکئیبة.. الغریبة الغریبة»
و ای محزون غریب
*** *** *** ***
یا أبا صالحَ الثّارا...قدْ هَتَکُوا لکمْ دارا..
یا اباصالح، انتقام بگیر... حرمت خانه شما را شکستند...
و فیها الزهراءْ...أمُّ الأوصیاءْ
که در آن فاطمه، مادر امامان، حضور داشت
لم یَعُدْ فیها مِنْ رَمَقْ...روحَها الملعونُ زَهَقْ...
فاطمه دیگر رمقی ندارد... آن ملعون باعث شهادت حضرت زهرا شد...
بِضربِ السَّوطِ... و أسى السُقْطِ
با ضربه شلاق، و مصیبت سقط
سیدیْ لو ترى حیدرْ...و هو بالقُیودِ مُضْطَرْ
مولایم، اگر حیدر را می دیدید که دستان بسته و مضطر است...
...بالعینِ قَذَى.. فی الحَلقِ شَجَا
در حالی که خار در چشم و استخوان در گلوست.
البِدَارَ البِدَارا...اُطْلُبِ الیومَ ثارا...
العجل العجل... امروز انتقام فاطمه را بگیر
یَنْتَخِیکَ الغَیَارَى...یا مَلْجَأَ الحَیَارَى
با غیرت ها به تو دل بسته و تو را به یاری می خوانند... ای پناه سرگردانان