من که بابم علی داد انگشتری به وقت نماز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار کرد افطار خویش را ایثار
من خودم گوشوار میدادم در به آن نا به کار میدادم
پس بگو عمه جان بگو تازیانه کم بزنند
دخترم دخترانه ام بزنند
لاله گون لاله گوشم شده بود
هدیه ی اکبر من رفت که رفت
بابا جان بابا جان بابا جان
بابا جان بابا جان بابا جان
بابا جان بابا جان بابا جان
بابا جان بابا جان بابا جان
عمه فردا به همه میگوید
با پدر دختر من رفت
بابا جان بابا جان بابا جان
سایه ات از سر من رفت که رفت
بابا جان من دختر فاطمه ام
تکه خیمه شده چادر من
در عوض معجر من رفت که رفت