مرا ببین و برای سفر شتاب مکن
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن
تمام حرف دلت را غروب با من گفت
و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت
حضور ساده ی احساس عشق بودی تو
مدار چرخش دستاس عشق بودی تو
پس از تو ثانیه هایم به چنگ دستاس است
و دانه های دلم زیر سنگ دستاس است
غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد
هزار مرتبه ام تازیانه خواهد زد
هنوز هم به شفایت امید دارم من
میان شام عزا صبح عید دارم من
قبول کن که ز تنهاییم خبر داری
دلم به همره تو رفت، همسفر داری
مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد
مگر قرار نشد غمگسار من باشی
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی
مگر نه قبل ورودم قیام میکردی
و گاه پیشتر از من سلام میکردی
ز جای خیز جواب سلام میخواهم
نگاه نیمه تمامت ، تمام میخواهم