پرستو میچکد از برگ برگ دفترم امشب
پری ها شروه میخوانند با هم در سرم امشب
شب از شن باد و شرجی از غروب گندم آبستن
و شهر از همهمه از پچ پچ از مردم آبستن
شغالان پوزه در خون باغ یثرب را قرق کردند
و افعی های شب رو جوجه گنجشک اوق کردند
شب از لشوره از اندوه از شب مویه سر میرفت
و تیغی در نیام خفته عمرش هدر میرفت
نا نارنجی که فانوسی شود تاریکی شب را
نه مشتی آب تا تاول بگیرد خشکی لب را
جهان خیره به مردی بود هم از ماه تنها تر
به غم آغشته چون ایوب لیک از او شکیبا تر