شمر از تو گودال فهمیده انگار
که از کمر قامت تو شده خم بعد از علمدار
داره سمت گودال عجولانه میره
چرا زینب چشمه رباب و میگیره
با چکمه روی سینه میشینه
نبُرید وای رقیه میبینه
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سره تو دعوا بود ناله کشیدم من
سره تورو بردن دیر رسیدم من
یه گوشه ی گودال مادرو دیدم من
که رفته بود از حال دیر رسیدم من
صدا زدی من رو نفس بریدم من
صدای رگ هات بود دیر رسیدم من
بنیه بنیه