از بس که بود مثل پیمبر، شمایلش
گویی نهاد، آینه ای در مقابلش
تنها نه زن، که خالق هستی ز نور خویش
بخشیده بود جوهر انسان کاملش
دریای بیکرانهء عصمت که در جهان
تنها علی رسید به ادراک ساحلش
اوصاف او به سورهء کوثر خلاصه شد
زیرا به وحی نیز نگنجد فضائلش
اعجاز، واژه ایست که زهراست آیتش
معراج، مزرعی ست که زهراست حاصلش
روز ازل مراد "الست بربکم"
بار امانتی ست که زهراست حاملش
تنزیل اگرچه قدر ز مُنزِل گرفته است
نازد به خود که خانهء زهراست منزلش
آل عبا اگر ز پیمبر، مقام یافت
زهراست ثقل دایره و شمع محفلش
حیدر "ولی" و حضرت زهراست حامی اش
میزان، علی و حضرت زهرا معادلش
نازم به خانه ای که در آن جن و انس را
اذن دخول نیست چو زهراست داخلش
نازم به قامتی که ملک رشک می برد
بر تار و پود چادر او در نوافلش
نازم به دامنی که نبی سر بر آن گذاشت
در ناملایمات، پی رفع مشکلش
از کودک گرسنهء خود کرد نان، دریغ
تا نگذرد گرسنه از آن سفره، سائلش
جاری چو زمزم ست ولی مروه و صفا
هرگز نمی رسند به طی مراحلش
قبرش نهان شد از نظر خلق تا ز آه
هر دم به جای گُل ندمد آتش از گِلش
جانم فدای یاس کبودی که از نظر
در روز حشر نیز نهان ست محملش
جانم فدای ماه منیری که در سفر
عاجز شد آفتاب ز سِیر منازلش
گر شهره شد حسن به کرامت، ز مادرست
جود و کرم نَمی ست ز بحر خصائلش
در اهتزاز مانده اگر بیرق حسین
بسته ست دست حضرت زهرا حمایلش
زهراست تکیهگاه پسر در مصائبش
زهراست نوحهخوان پسر در مقاتلش
زینب، اگر گرفت به صحرای کربلا
سکان به کف، سکینهء زهراست در دلش
ام البنین اگرچه ابوالفضل پرورید،
از شیر خود؛ عنایت زهراست شاملش
نازم به کوثری که تبار رسول از اوست
ابتر، اگرچه خواند ز کین، ابن وائلش
گرگان پس از شهادت او نیز در کمین
تا ریشه کَن کنند تبار و سلاسلش
نامحرمی و ضربه به پهلوی فاطمه؟!
شکر خدا که شد در و دیوار، حائلش
وای از دمی که شِکوه کند نزد مصطفی
در روز حشر، حضرت زهرا ز قاتلش
وای از دمی که شرم زند شعله بی امان
نزد رسول، بر جگر خصم جاهلش
این شِکوه را چو یوسف زهراست مدعی
موکول می کنیم به دیدار عاجلش