مداد من به مدح بانویی باز عنبرین آمد
که خاک درگه او کُهل چشم حور عین آمد
به خدمتکاری اش از ارش جبریل امین آمد
چو نورش در بسیط فرش از عرش برین آمد
خدا را هرچه رحمت بود نازل بر زمین آمد
به گرد قصرِ جاهش کرد در اول طواف آدم
به نام او خدا را خواند و رست از بند رنج و غم
بخوان تو علم الاسما ، بجو این نکته مبهم
فروغ رحمت ربالمشارق تافت بر عالم
چو زهرا را ظهور از رحمه للعالمین آمد
یکی نقش لطیفی زد به قالب، خامه داور
گِلَش از نور و آب از لطف و از پاکیزگی گوهر
پس آنگه پرتو افکن گشت از مرآت پیغمبر
چو از نقش آفرین در صورت آمد نقش این دختر
هزاران آفرین بر نقش از جان آفرین آمد
مگو دختر نه تاج خلقت آباء روحانی