خواهرش از روی تل شاه شهیدان را که دید
ناله آب آب شاه عطشان را که دید
رد به نعل اسب ها بر جسم عریان را که دید
چکمه های شمر بر آن جسم بی جان را که دید
گفت شرمت باد که آن زینت پیغمبر است
اسمان نیلی شدو مهتاب میریزد زمین
مثل تسبیحی که در محراب می ریزد زمین
پایه های پیکر ارباب می ریزد زمین
نا نجیبی پیش چشمش آب می ریزد زمین
طعنه و زخم و زبان از زخم پیکر بدتر است
یک نفر امامه یک تن پیرهن رو می کشید
آن طرف تر یک نفر خلقال زرد را می کشید
یک نفر با زور نیزه هی بدن را می کشید
نا نجیبی گیسوی ارباب من را می کشید