صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم باصفایِ حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم کند
شود یا زیارت صحن و سرایِ حضرتِ هادی
اگر به سامره ام اوفتد گذر سر و جان را
کنم نثار به گنبد نمایِ حضرت هادی
دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشفایِ حضرت هادی
مرا رضایتِ ابن الرضا خوش است که دانم
بوَد رضایِ خدا در رضایِ حضرت هادی
به زور خوانده به بزم شراب حجت حق را
نکرد شرم و حیا از خدایِ حضرت هادی
گهی به بزم شراب و گهی به مجلسِ دشمن
چگونه اشک نریزم برای حضرت هادی
چگونه اشک نریزند دوستان به عزایش
که گشته فاطمه صاحب عزایِ حضرت هادی
غریب و بی کس و تنها شهید گشته چو جدش
زمین سامره شد کربلای حضرت هادی
سیاه پوش کن ای آسمان ملائک خود را
که شد خموش صدای دعای حضرت هادی
________________
یارب از زهرِ جفا سوخت زپا تا به سرم
شعله با ناله برآید همه دم از جگرم
جز تو ای خالقِ دادازر کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکّل به سرم
می دوانید پیاده ز پیِ خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم
آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدّت غم، مرگ عیان در نظرم
خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب
شرم ننمود در آن لحظه زجدّ و پدرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی
ریخته خاکِ یتیمی به عذارِ پسرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کند عدو پیشِ دو چشمان ترم