هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد
روز محشر قدحی از می کوثر نخورد
.
پدرم گفت به من ، مثل حسین بن علی
هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد
.
چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای
هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد
.
بشکند دستم اگر گوش من این را شنود
” پای مرکب به تنش وا شد ” و بر سر نخورد
.
گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد
.
شدنی نیست که بی یار شود خون خدا
به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد
.
اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی :
کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد
.
به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد
تا سه شعبه به پدر ، سنگ به مادر نخورد