نفس رسیده تا برون کند ز سینه آه را
رسیده صبح و برده ظلمت شب سیاه را
به دست شمع دست هشتمین ببین فروغ ماه را
رضا پسر نه در بغل گرفته یک سپاه را
به برکت جواد لا محال شد محال ها
به یمن او رها شده رضا ز قیل و قال ها
مدینه را ببین که میزبان نور منجلیست
پیامبری را ببین که روی دست های یک علیست