اگر زردم اگر خشکم درخت رو به پاییزم
تمام برگ هایم را به پاهای تو میریزم
چه جذاب است دریای پر امواج نگاه تو
بیا بنشین کنار من که از شوق تو برخیزم
تو آن تنهاترین هستی تو آن خانه نشین هستی
من آن تنها زنی هستم که از عشق تو لبریزم
الا ای دست بسته دست هایم را نمیگیری
که شاید این دم آخر به دامانت بیاویزم
الهی بشکند دستی که باعث شد در این شبها
از این که مقنعه از چهره بردارم بپرهیزم
غریبی خوب میدانم ولی کمتر بیا خانه
خجالت میکشم وقتی به پایت بر نمیخیزم
شاعر: علی اکبر لطیفیان