امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده
امشب فضای مکّه پر از جلوه ی داور شده
امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده
امشب محمّد (ص) کرده بر تن خلعت پیغمبری
یا گوش شو تا بشنوی یا چشم شو تا بنگری
ای مکّه احمد آمده آغوش خود را باز کن
ای کعبه بر دور سر آن جان جان پرواز کن
ای بت ثنای مصطفی با نام حق آغاز کن
ای آفرینش یک صدا آهنگ وحدت ساز کن
ای جامعه بیداغر شو قرآن صلایت می زند
فریاد زن پاسخ بگو احمد صدایت می زند
یا رحمةً للعالمین جبریل می خواند تو را
ای منجی کلّ بشر بیرون بیا از این سرا
تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درا
این خلق خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن
اقراء بخوان اقراء بخوان تکرار کن تکرار کن
تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری
تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری
تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری
تو اوّلین روشنگری تو آخرین پیغمبری
پیغمبران یک کاروان، تو کاروان سالارشان
پا بست تو، با دست تو وا شده گره از کارشان
ای آشنای عالمی ای عالمی بیگانه ات
ای سینه ی صافی دلان لبریز از پیمانه ات
ای کلّ عقل و عقل کل ای عاقلان فرزانه ات
ای شمع جمع عالمی ای مهر و مه پروانه ات
سنگ تو باید سینه ی نا اهل را بشکند
تا حمزه ات پیشانی بوجهل ها را بشکند
ما بر تو از صبح ازل حکم خطیری داده ایم
ما بر تو تا شام ابد خیر کثیری داده ایم
ما خلق را مانند تو مهر منیری داده ایم
ما بر تو مانند علی شمشیر و شیری داده ایم
ای وهم گُم در جاه تو پیوسته تابان ماه تو
پیغمبر محبوب ما دست علی همراه تو
ای در بدن جانت علی تسلیم فرمانت علی
تفسیر قرآنت علی شمشیر برّانت علی
آغاز و پایانت علی پیدا و پنهانت علی
شیر خروشانت علی اوّل مسلمانت علی
بر قلّه ی اندیشه ها پرواز کن پرواز کن
ای تا قیامت جاودان اسلام تو آیین تو
ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو
دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو
قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو
باز از حرای دیگری پیغمبری آغاز کن
دام نفاق و فتنه را از پای امّت باز کن
با اتّحاد دشمنان ایجاد گشته خیبری
تا بشکند ارکان آن بر کند از آن دری
ای کاش تا بار دگر آید به میدان حیدری
آید به میدان حیدری با ذوالفقار دیگری
فریاد، یا للمسلمین آیا شود از آستین
بار دگر آید برون دست امیرالمؤمنین
ای حیدر خیبر شکن پیروز این میدان تویی
ای حجّت ثانی عشر هم نوح هم طوفان تویی
هم مصلح کلّ بشر هم حامی قرآن تویی
امّید محرومان تویی فریاد مظلومان تویی
ای آفتاب دل برآ از پرده ی غیبت درآ
ای غیبت کبری برو ای دوره ی هجران سرآ
ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت
در بعثتت جدّت همه چشم انتظار بعثتت
خورشید مکّه کی رسد صبح طلوع نهضتت
بت های عالم بشکند با دست عزم و همّتت
ای موسی دوران بیا ای عیسی بیا
ای نوحِ کشتیبان بیا عالم شده طوفان بیا
بازآ که بی تو شیعه جز خون دل در کام نیست
بازآ که امّت را به دل آنی دگر آرام نیست
از حق به غیر حرف حق از دین غیر از نام نیست
اسلام بی خطّ شما بالله قسم اسلام نیست
تا ماه و خورشید و فلک تا عالمند و آأمند
«میثم» غدیر و بعثت و قرآن و عترت باهمند