زیر سنگینی زنجیر ؛ سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده
.
می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بس که شلاق به جان کمرش افتاده
.
آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد
چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده
.
گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد
چند تاری مژه از پلک ترش افتاده
.
هرکس ایام کهنسالی عصا می خواهد
پسرش نیست ببیند پدرش افتاده
.
آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست
سر پیری به چه جایی گذرش افتاده !
.
به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده