زندان رواق روشنی شد غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مست اند هنگام عبورت
زنجیر تسبیحی به دستان صبورت
این بندها در بند زلف دلپذیرت
موسای دربندی و هارون ها اسیرت
ای هفت دریا خیره در پهنای صبرت
هفت آسمان یک برکه در دریای صبرت
ای هفت شهر عشق در معنای صبرت
زانو زدند ایوب ها در پای صبرت
سنگینی شلاق و آن بازو ! ... خدایا
زنجیر بر آن قامت دلجو ! ... خدایا
چنگال زندانبان و آن گیسو ! ... خدایا
خون و شکست طاق آن ابرو ! ... خدایا
موسای ما از طور سینا بی عصا رفت
تخت سلیمان باز با باد صبا رفت
این نوح روی موجی از اشک و دعا رفت
تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت
وا می کند بر روی ما بن بست ها را
باب الحوائج شد بگیرد دست ها را