عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
.
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش ” یا باب الحوائج ” را
.
هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد
.
یادش بخیر آن روزها که مادر خانه
گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه
.
پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه
یک سفره نذری ، قدر وسع شوهر خانه
.
مادر پدرهامان همین که کم میاوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
.
عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را می شد
یک سفره می افتاد و درد ما دوا می شد
.
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیل های سفره هم مشکل گشا می شد
.
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود
.
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
.
با دختری از هر دو چشمش کور … می آمد
بهر شفای کودک منظور می آمد
.
یک بار در بین دعا مابین آمینم
برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم
.
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه می زد داد مادر بود
.
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کن زندانی بغداد مادر بود
.
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد
.
می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد … آه
در خلوت او غیر زندانبان نیامد … آه
.
این بار یوسف زنده از زندان نیامد … آه
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد … آه
.
از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند
.
این اتفاق انگار که بسیار می افتاد
نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد
.
هر شب به جانش دست بد کردار می افتاد
انقدر میزد دست او از کار می افتاد
.
وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست
صد شکر که مرد است زیر دست و پا ، زن نیست