آه از اقبال هر شب تنها
بوی پیرهن خونی تو منو میبره سمت گودال
هر شب صد بار تو رو میکشنت جلوی چشمای خیست میرم از حال
نیستی جونم
شبا آستین پیرهنتو من میزارم روی شونم
هر شب صد بار از حرم میدوم تا حوالی مقتل سر گردونم
آه ای جونم
هستی پیشم
با این پیرهن آروم میشم
روضه روضه گریه گریه
برگرد امشب با رقیه