از این بیعت که دشمن خواست اولاد پیمبر را
همان خوشتر که بنهادند گردن تیغ و خنجر را
اسیر بیعت دونان شدن، آن مشکلی باشد
که آسان می کند بر دل، اسیریهای خواهر را
چه تلخی هاست در تمکین نااهلان که چون شکر
گوارا می کند در کان جان، مرگ برادر را
حسین گر غیرت الله است حاشا کی روا دارد
که گردد فاسقی فرمانروا شرع پیمبر را
کنار آب جان دادن، لب خشکیده آسانتر
که دیدن تر دماغ از می یزید شوم کافر را
به روی خاک و خفتن به صد برهان شرف دارد
که دیدن تکیه گاه بدنهادی، بالش زر را
سر غیرت فرونارند مردان پیش نامردان
اگر چه از قفا از تن جدا سازند آن سر را
زهی مردان که اندر بیعت فرزند پیغمبر (ص)
گر افتد دستشان از تن، دهند آن دست دیگر را
زهی اصحاب با همت که پیش نیزه و خنجر
براندازند از تن جوشن و از فرق مغفر را
نهنگانی که بهر تشنه کامان تا برند آبی
شکافند از دم شمشیر صد دریای لشکر را
شهادت بود صهبائی درون ساغر خنجر
زهی مستان که بوسیدند و نوشیدند ساغر را
نخوردند آب و جان دادند پهلوی فرات آخر
بنوشیدند از جام فنا آب حیات آخر