گفتم حسین و میل پریدن شروع شد

در سینه ام،دوباره، تپیدن شروع شد 

واژه به حد وصف تو شرمنده ام که نیست

اما تو خواستی و دمیدن شروع شد 

از التقاط موج دو دریا کنار هم

مرجان ظهور کرد و رسیدن شروع شد 

پاداش آفریدنتان را خدا گرفت

خندید فاطمه و خریدن شروع شد 

حالا علی کنار تو احساس می کند

زیبا ترین بهانه دیدن شروع شد

ای دلنواز، عشق من ای دلرباترین

تا آمدی تو ناز کشیدن شروع شد

تا بال های زخمی فطرس به پات خورد

بعد از هزار سال پریدن شروع شد

با تو خدا برای من از نو نوشته شد

خاک من از اضافه خاکت سرشته شد

هستی مشابهت کسِ دیگر نداشته است

مانند چشم های تو دلبر نداشته است

انگشت در دهان تو دارد نبی چرا

یعنی خدا که دایه بهتر نداشته است

وقتِ حسینُ منیِ پیغمبر است تا

باور شود حسین برابر نداشته است

جبریل معتکف شده بر گاهواره ات

تا خنده ات ندیده سرش بر نداشته است

از یک کلام ختم به صد ها کلام که...

اقا، کسی شبیه تو مادر نداشته است

 هر روز آبِ خوردنی ات سلسبیل بود

در خانه فاطمه غمِ کوثر نداشته است

تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا

تا کربلاست حاجت قبله نما چرا

عاشق که میشوم به خدا از شما شوم

زیر سر شماست اگر مبتلا شوم

هر روز در هوای شما بال میزنم

پایین پای روضه تان تا رها شوم

حتمآ اسیر در چه کنم میشوم حسین

وقتی به قدر یک نفس از تو جدا شوم

من بی نگات، لحظه به لحظه جهنمم

یک ثانیه بدون تو باید قضا شوم

کم کم صدام در نفست پیر میشود

شاید که مستجاب به یالیتنا شوم

بی تو بهشت جاذبه کوچکی نداشت

اصلا خدا نخواسته بی کربلا شوم

حالا که شعر می کشدت سمت کربلا

دنبال ضجه های حروف دلم بیا

ای بوی سیب شهر سحر های فاطمه

سجاده بهشتیِ دنیای فاطمه

ای بالش سرت شده بال فرشته ها

ارام میشوی تو به لالای فاطمه

وقتی شما نیامده گفتی انالغریب

دیگر چه آمده سر رؤیای فاطمه

روزی که رنگ سرخی پیراهنت نشست

یک گوشه زیر گردنتان جای فاطمه

تا دید رنگ چهره مادر غروب کرد

حتی گرفت گریه بابای فاطمه

تا سوره مقطعه تفسیر می شوی

یک نینوا شود همه نای فاطمه

عید و عزا به شعر من اصلآ نیامده

تا روضه هست جشن گرفتن نیامده 

شاعر که شعر را به جلوتر کشید و بعد...

پنجاه و چند سال گذشت و رسید و بعد...

از محتشم به منبر سبز رسول تا

"این کشته فتاده به هامون"شنید و بعد...

حالا غروب زخمی روز دهم شد و

دامن کشان که خواهرتان می دوید و بعد... 

می دید هر چه نیزه و شمشیر و سنگ بود

گویا به سمت چشم شما می پرید و بعد...

او می دوید و کاش نمی دید صحنه را

الشمر جالسَُ به روی سینه دید و بعد...

با ضربه های پشت سر هم ز پشت سر

پیش نگاه فاطمه سر را برید و بعد...

پیش نگاه حیرت زینب مقابلش

خون گلوت را سرِ نیزه چشید و بعد...

بس کن که سنگ آب شد از روضه های تو

دارد چکیده می شود اشک خدای تو


 



مطالب مرتبط

تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه
تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه

چهار شنبه, 12 شهریور 1399

پخش
توی شبهای تنهاییم
توی شبهای تنهاییم

شنبه, 21 اسفند 1400

پخش
رحمت واسعه ای
رحمت واسعه ای

پنج شنبه, 08 دی 1401

پخش