صفحه اصلی
مداحی ها
سحر از بی کسی و حیرانی
آمدم تا به در سلطانی
به سرم کهنه عبا پوشاندم
در زدم زار زدم پنهانی
خاک زیر قدمم گل میشد
بس که شد دیده من بارانی
ای کریمی که صدایت کردم
باز من آمده ام مهمانی
نگذاری که زبان باز کنم
تو خودت درد مرا میدانی