چون زلف توام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

 

 



مطالب مرتبط