ز شوق یار ز پا و ز دست افتادم
کنار سفره ی دلدار مست افتادم
گهی به حال خوش خویش غبطه باید خورد
که از تقرب او هر چه هست افتادم
من آخر ای رفقا مست کربلا بودم
چه شد که از شهدای الست افتادم
هزار بار نشسته کنار من دلبر
ولی همیشه من از این نشست افتادم
به جای آنکه کنم زندگی به سبک امام
به راه قافله ای دوردست افتادم
برای من چه قدر دلبرم بغل وا کرد
اگر چه رحمت خود را نبست افتادم
گهی به چشم خمارش به روی من خندید
و من ز دیدن آن چشم مست افتادم
در وصال گشود و به غمزه گفت بیا
ولی نرفتم و در را که بست افتادم
ز بس که سر به هوایم همیشه دیر آیم
بگیر دست مرا در شکست افتادم
کنار خوان تو حتی لِمَنْ عَصاکَ آید
من از گناه ز بالا و پست افتادم
ببخش و روی مگردان ز نوکر غافل
بیا که سائلم و تنگدست افتادم
دلم خوش است فقط بر نگاه اربابم
و گرنه بی کس و بی پرست افتادم
چه شد که مادر او گفت با تن صد چاک
همین که پیکرت از هم گسست افتادم
سرت به نیزه و از گریه خواهرت افتاد
ببین بُنَیَّ که از ضعف مادرت افتاد