قامت خمیده بود ولی سرفراز بود
زهرا میان آتش و خون در نماز بود
.
در را شکست آن که نفهمیده بود که
حتی به روی او در این خانه باز بود
.
از فضهُ خذینیِ او اینقدر بدان
وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود
.
بازوش سرّ قوت بازوی مرتضاست
اما غلاف در پی افشای راز بود
.
حبل المتین شده است گرفتار ریسمان
مضطر شده همان که خودش چاره ساز بود
.
گفتند زخم پهلوی او بسته شد ؟ نشد
حتی زمان غسل هم این روضه باز بود
.
آری مزار گمشده ی بی نشان او
بی انتهاترین غزل اعتراض بود
.
آخر جهاز فاطمه بر دخترش رسید
وقتی سوار بر شتر بی جهاز بود