ای یوسف رسیده به کنعان من، سلام
بابای من؛ عزیزتر از جان من سلام
ای دلخوشی این دل پُرغم، خوش آمدی
«بابا» به این خرابهی ماتم، خوش اومدی
دیدم چقدر حالت عمّه، عجیب شد
تو آمدی؛ خرابه پُر از بوی سیب شد
منّت سر شکستهی دختر گذاشتی
وقتی به روی دامن من، سر گذاشتی
حالا به موی مختصرت شانه میزنم
با دست کوچکم به سرت شانه میزنم
بابا ندیدهای که چه زجری کشیدهام
من روی خار تیز مغیلان دویدهام
زلفم به دست باد مخالف کشیده شد
این ارث فاطمهست که قدّم خمیده شد
از روی من مپرس که نیلی شده، پدر
یاست، کبود ضربهی سیلی شده، پدر
این معجرم که پاره و خاکی و نخنماست
سوغات غارت حرم بیپناه ماست
این نیزهدارها چه گلی که نکاشتند
بر نی، سر عموی مرا کج گذاشتند
کار رقیّهی تو «پدرجان» تمام شد
تا نوبت مصائب پردرد شام شد
نامحرمان به راه حریم تو، سدّ زدند
بر پهلوی سهسالهی تو، بد لگد زدند
ما را میان خندهی انظار بردهاند
ما را کشانکشان سر بازار بردهاند
امشب کنار پیکر بیجان من بمان
یک فاتحه برای «گل پرپرت» بخوان