دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
 که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
 به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
 زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد

برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم
 اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا
 به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت
 چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا

عجیب شهرِ شلوغیست هر طرف بِرَوَم
 برایِ دخترت از سنگ مَرحَمَت دارند
 کمی مواظبِ من باش از سرِ نیزه
 همیشه چشم چرانها مزاحمت دارند

کسی نگفت ندارم پدر امان بدهید
 و فرصتی نه به من که , به خیزران بدهید
 کسی نگفت که نانِ شما نمی خواهد
 پدر نخواست سرش را به او نشان بدهید

طنابِ گردنِ من بسته بود به دستِ رُباب
 میان راه زمین می خوریم و می خندند
 یهودی است و مسلمان کنارِ هم اینجا
 کُتَک از آن و از این می خوریم و می خندند

 



مطالب مرتبط

آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده

پنج شنبه, 02 تیر 1401

پخش
حسن مولا
حسن مولا

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش
شده حرف دلتو یه عمر
شده حرف دلتو یه عمر

چهار شنبه, 15 تیر 1401

پخش