من را همیشه خواندی و نشناختم تو را
 از غصه ها رهاندی و نشناختم تو را
 این بنده‌ی اسیر معاصی و نفس را
 از درگهت نراندی و نشناختم تو را
 بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
 با من همیشه ماندی و نشناختم تو را
 بر خان رحمت و کرم و استجابتت
 عمری مرا نشاندی و نشناختم تو را
 شب های جمعه تو نمک اشک و روضه را
 بر جان من چشاندی و نشناختم تو را
 با رأفت و بزرگی و آقائیت مرا
 تا کربلا رساندی و نشناختم تو را



مطالب مرتبط