کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت مـــــــا را بیان کند
من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام
دستی کجاســــــت تا مدد ناتوان کند
تب کردم از مرور گناهان کوچکم
کو آتشی که خجلت ما را نهان کند؟
ما بی سلیقه ایم،تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه ی آب و نـــــان کند
آتش میاورید که اشکم مرا بسوخـــــت
کارشرارتو آب روان کنـــــــــــــــــــد
ما را مران زخویش چرا که زمانه راند
حاشاکه دوست کارزمین و زمان کنـــد
چیزی نصیب تو نشود از عذاب من
ایزدکجا محاربه با استخوان کند
شبها مرا برای خودت انتخاب کن
فرصت مده که دیگری ام امتحان کند
درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم
خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
محرم نمی شود به مناجات نیمه شب
هرکس که رو به محفل نامحرمان کند
صبح قیامت از تو، به تو می برم پناه
آغوش تو مگر که مرا میهمان کند
با آفتاب روز جزا پاک می شود
هر کس که قهر از کرم آسمان کند