حال و هوایی داره این گمنامی
آخ چه صفایی داره این گمنامی
بی خبری بی اثری مفقودی
چه قصه هایی داره این گمنامی
قصه ی مادری تنها ، که یه عمرِ چشم به راهِ
مثل بارونِ بهاری ، غرق اشک و غرق آهِ
مادری که تو مزارِ ، شهدا تا میره گاهی
یه شهیدو جای بچّش ، هی میگیره اشتباهی
قصه ی مادری تنها ، که دلش خدایی تنگه
هردفعه شهید میارن ، واسش انگار شب جنگه
مادری که همه دنیاش ، عکس بچه اش با تفنگه
هرکی رو میبینه میگه ، پسرم خیلی قشنگه
نه یه نامی نه نشونی ، نه یه تیکه استخونی
نیست ازش حتی پلاکی ، حتی یه لباس خاکی
“شهید گمنام شهید گمنام”
شور و نوایی داره این گمنامی
عجب خدایی داره این گمنامی
دل نگرونی انتظار دل تنگی
چه ماجرایی داره این گمنامی
قصه ی اون مادری که ، هنوزم امیدواره
یکی پیشش میاد و از ، پسرش خبر میاره
مادری که میره از حال ، میشه قلبش زار و مضطر
وقتی میشنوه تو هیئت روضه ی علی اکبر
قصه ی اون مادری که ، پیش هر کسی رسیده
گفته که همش دروغه ، کی میگه بچه ام شهیده
پسرم زنده است به والله ، پسرم حالا یه مَرده
پسرم قول داده به من ، که به خونه برمیگرده
نه یه چفیه نه یه سربند ، نه نشونی از یه فرزند
ازش هیچ چیزی نمونده ، به جز از یه عکس لبخند
“شهید گمنام ، شهید گمنام”
حال خرابی داره این گمنامی
عجب ثوابی داره این گمنامی
بی کفنی بی بدنی بی قبری
چه عشق نابی داره این گمنامی
قصه ی اون پسری که ، رفتو هیچ وقت برنگشت
یا که شد قسمتِ کوسه ، یا که سوخته بیرقش
اونی که شد تیکه تیکه، روی مین اون دم آخر
همه چیشو داد برا دین ، تا نده ناموس و مَعجر
قصه ی اون پسری که ، میشه عشقش بی بی زهرا
از خدا میخواد که جسمش ، هیچ زمونی نشده پیدا
پسری که نذر کرده ، بخوره تیر توی پهلوش
سینشو بگیره ترکش ، مثل زهرا بشه بازوش
نه یه قبری نه مزاری ، نه یه عکس یادگاری
تنها داره والدینی ، با یه دنیا بی قراری
“شهید گمنام ، شهید گمنام”