چه میخواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی
چه میخواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی
شب طولانی و تسبیح و سجاده چه میچسبد
بهار زود هنگام اند ، شبهای زمستانی
توکل بر توسل کن ، توسل بر توکل کن
درین دنیای حیرانی ، درین دریای طوفانی
اگر تا شام میخندی ، اگر تا صبح میخوابی
تو از مردن چه میفهمی؟ تو از برزخ چه میدانی؟
خلاصه بار باید بست ، یا امروز یا فردا
مده از کف مجال این دو روزی را که مهمانی
نیاز مستمندان را بنه بر دیده منت
مباد آنکه بگیرد دامنت را آه انسانی
اگر آشفته ات کردند یعنی لایق وصلی
به او نزدیکتر هستی زمانی که پریشانی
من و پروانه در آغوش هم تا صبح میسوزیم
که با این سوختن روشن شود کنج شبستانی
مرا هر وقت میدیدی گریبان پاره میدیدی
از اول نیز می آمد به من پاره گریبانی
به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه
بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی
به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمیگیرد
گناهش را زلیخا کرد ، یوسف گشت زندانی
به لطف گریه کار طفل بهتر راه می افتد
چه بهتر بیشتر از دیگران ما را بگریانی
اگر چه گریه هجران شکسته میکند ما را
ولی از آب پیشانی ست بهتر ، چین پیشانی
گره هایی ست در عالم که بی تو وا نخواهد شد
نمیاید به کار این گره ها هیچ دندانی
دگر فرقی ندارد جمعه یا شنبه فقط برگرد
گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی
پشیمان میشود آنکه برای تو نمیمیرد
چرا عاقل کند کاری که بعد آرد پشیمانی
خبر داری تو که رفتی به کوچه گردی افتادم ؟
به من از تو فقط هجران رسید آنهم چه هجرانی
همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند
عجب شام غریبانی ، عجب شام غریبانی
سر پیراهن تو ، گریه ی ما را درآوردند
میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی