دقم دادند؛ جوانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم، خوشقدّ و بالا
فلک! دیدی جوانم را گرفتند؟
فلک! دیدی چه خاکی بر سرم شد؟
علیاکبر، علیاصغرم شد
برایش کوچه واکردند ای وای
چقدر اکبر شبیه مادرم شد
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم، دادم آبش
در این گلشن، خدایا کی روا بود؟
گل از من؛ دیگری گیرد گلابش
زمین خوردی؛ خزانی شد بهارت
نزارم میکند، حال نزارت
ندارد قوّتی پاهایم امّا
میآیم با سر زانو کنارت
امان از ضرب با شدّت، علیجان
تو را کشتند با سرعت، علیجان
شبیه فاطمه، مادربزرگت
زمین خوردی تو با صورت، علیجان
ترک خورده شبیه من لبانت
شبیه تکّهچوبی شد زبانت
رمق دیگر ندارد دستهایم
که گیرد لختهخون را از دهانت
به هرجا بنگرم، تنها تو بینم
نشان از روی زیبای تو بینم
به هرجا ردّی از جسم تو پیداست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
بنازم! لحن «بابا گفتنت» را
نکش از دست بابا، دامنت را
نشستم روی خاک و با تحیّر
تماشا میکنم جانکندنت را