از دلم زنجیر عشق این و آن را ؛ باز کن
من به پایان آمده کارم خودت آغاز کن
.
شوق وصل تو مرا کشته است ، بس کن ای حبیب
با دلم بازی نکن اینقدر ، در را باز کن
.
بی نیاز مطلقی اما ز باب عاشقی
گفته ای من می خرم ، بنده برایم ناز کن
.
من صدایم در نمی آید خجالت می کشم
در مناجاتت مرا داوود خوش آواز کن
.
هر شبم بی ذکر و یادت طی شد و عمرم گذشت
پس بیا و امشبم را یک شب ممتاز کن
.
من جوانی کرده ام آخر سرم خورده به سنگ
با دو دست همتت قدری سرم را ناز کن
.
معجزه می خواهد آخر این دل آلوده ام
با ولای مرتضی در سینه ام اعجاز کن
.
” یا قدیم المنّ و الرّحمه ” به مولانا حسین
جلوه ی رحمانیت را باز هم ابراز کن
.
سینه زن ، گیرم که بالت را شکسته معصیت
یک ” حسین ” از دل بگو تا کربلا پرواز کن