ای سائل سائلت، کرامت

مرهون تو جود تا قیامت

ای ثبت به خط و خال و حُسنت

توحید و نبوّت و امامت

خلق دو جهان پی گدائی

دارند به درگهت اقامت

هم کوچک کوچکت بزرگی

هم بندة بنده‌ات زعامت

مانند نهال در برت خم

خوبان همیشه راست قامت

تا هست خدای را خدائی

تو جود کنّی و ما گدائی

تا ماه جمال خود نمودی

از شمس شموس دل ربودی

از غیر خدای چشم بستی

بر ذکر خدای لب گشودی

قرآن ز رخ تو بوسه برداشت

تو آیه به زیر لب سرودی

عالم همگان تو را ستودند

چون تو که خدای را ستودی

تا شام ابد کریم هستی

از صبح ازل جواد بودی

از نور تو ای چراغ بینش

روشن شده چشم آفرینش

ریحانه، محمّدی دگر زاد

یا آمنه‌ای پیامبر زاد

یا بنت اسد علّی دیگر

یا فاطمه نازنین پسر زاد

دریای عفاف گوهر آورد

یا شمسة برج دین قمر زاد

من هرچه بوصف او بگویم

آن مادر خوب خوب تر زاد

از بهر رضا رضای دیگر

فرزند نگو، بگو پدر زاد

آئینه حسن سرمدی تو

سر تا‌به‌قدم محمدی تو

وصف تو کجا ز من برآید

این کار کی از سخن برآید؟

قابل نبود بپات ریزم

گیرم دُرم از دهن برآید

با یاد تو دل قرار گیرد

از شوق تو جان ز تن برآید

لبخند زند به باغ حسنت

هر لاله که از چمن برآید

تو خنده بزن که اشک شادی

از چشم ابوالحسن برآید

ای پای به فرق عالمینت

شهر دل ماست کاظمینت

آبای تو مقتدای عالم

ابنای تو رهنمای آدم

با ماهی کوچکی که مأمون،

در دست فشرده بود محکم

می‌خواست تو را بیازماید

ای آئینه دار راز عالم

تنها نه ضمیر او که گفتی

از ابرو هوا و ماهی ویم

از جاه تو مات، نجل هارون

بر علم تو محو، پور اکثم

کس مثل تو حل نکرده کامل

یک مسأله سی‌هزار مشکل

عشق آیتی از ولایت تو

دل شیفتة حکایت تو

منسوخ شود علوم عالم

با یک سخن از روایت تو

در چاه عدم فتد ظلالت

با پرتوی از هدایت تو

در وادی شرم گم شود جود

از بخشش بی نهایت تو

هر کس به تو ظلم کرد آخر

شرمنده شد از عنایت تو

از بسکه کریمی و جوادی

بر دشمن خویش، حرز دادی

ای جودو عنایتت خدائی

کار تو همه گره گشائی

از سلطنت دو عالمم به

در کوی گدای تو گدائی

صد بارم اگر جدا شود سر

به کز تو فتد مرا جدائی

بی مهر تو هیچکس نباشد

از آتش دوزخش رهائی

جز تو که دهد ز لطف و رحمت

پاسخ به نوای بی نوائی

لطفی، کرمی، که بینوایم

هر چند بدم، من از شمایم

ای هستی اولیا ولایت

دل عاشق و روح مبتلایت

شمس نهم و امام هشتم

گفتا پدرم شود فدایت

از صبح ازل جواد بودی

تا شام ابد همه گدایت

دلهای همه خداپرستان

زوّار حریم با صفایت

در چشم رضا خداست پیدا

از آئینه خدا نمایت

هم چشم و چراغ مرتضائی

هم پارة پیکر رضائی

از ماه گرفته تا به ماهی

بی مهر رخت همه سیاهی

با مهر تو مرگ زندگانی

بی مهر تو زندگی تباهی

دادار و ائمه و نبیّین

دادند بعصمتت گواهی

با مهر تو ر گناهکاران

بخشند مدال بی گناهی

دست من و دامن ولایت

ای حجّت بر حق الهی

 



مطالب مرتبط