یوسف شود آنکس که خریدار تو باشد
عیسی شود ، آن خسته که بیمار تو باشد
از چشمه ی خورشید جگر سوخته آید
هر دیده که لب تشنه ی دیدار تو باشد
خوابی که به از دولت بیدار توان گفت
خوابی است که در سایه ی دیوار تو باشد
بر چهره گل پای چو شبنم نگذارد
آن راهروی را که به پا ، خار تو باشد
صائب اگر از خویش توانی بدر آمد
این دایره ها نقطه پرگار تو باشد