افتخار دین و آیین را اگر می شد سرود
شعر اول از خدیجه لب به گفتن می گشود
ای که بر شأن بلندت کوه ها زانو زدند
وی که بر خاک قدمهایت فلک دارد سجود
تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا
در نزول وحی یا در جاده قوس صعود
حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است
تو که هستی که مقامت را محمد می ستود
از مقامات تو بس که مادر زهرا شدی
غیر تو بانو کسی شایسته کوثر نبود
اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است
جود تو شد مبدا تاریخی هجری جود
هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت
هر سحر با دیدن تو بخت خود را می گشود
آبرو جبریل از آب وضویت میگرفت
در پی این بحر می شد هر چه اقیانوس رود
با چنین شان و مقامی در زمان احتضار
غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود
بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی
آه پیغمبر زدل برخاست تا رب ودود
ناگهان از سوی حق بر دست های جبرئیل
پنج پیراهن برای پنج تن آمد فرود
پنجمین پیراهن این پنج تن شد قسمتت
بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود
فاطمه که دید می ماند حسینش بی کفن
بافت پیراهن برای یوسفش یاس کبود
بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا
بافتش با اشک تار و بافتش با آه پود
از حریر کهنه ای آن پیراهن را بافت تا
وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود
وقت غارت گشت یک لشگر به آن گودال ریخت
یک نفر با خود زره را برد و یک نامرد خود
بر سر پیراهن کهنه نزاعی در گرفت
می کشیدند از تنش از هر طرف قوم جهود
پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون
ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود
رفت غارت ماند یک انگشتر و یک ساربان
ختم غارت شد به خاتم… خنجری آمد فرود…