دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود، عاشق مصطفی شدم
سرمه نمیبرم به چین، قند و شکر نمیخرم
نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم
بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانه عشق کاشتم، در قفست رها شدم
با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه است
با تو پر از قصیدهام، با تو غزلسرا شدم
«ای که ملول میشوی از نفس فرشتهها»
باور من نمیشود، هم نفس خدا شدم
سفره دل برای من باز کن، آیهای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمه ی حرا شدم
قطره من فرات شد، ذرهام آفتاب شد
پیش تو سید البشر، سیدة النساء شدم
پشت سرت من و علی، قامت عشق بستهایم
تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم
من به تو دست یاعلی، دادهام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم
لحظه آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره «ما» شدم