نام زیبای تو، چه بیپروا
روز و شب، بیوضو ادا میشد
در نمازی که از سر عادت
مثل هردفعهای، قضا میشد
یکقدم آمدم به سویت من
صدقدم آمدی به سویم باز
گوش بیگانه، کاش پیش از این
با صدای تو آشنا میشد
همچو یک وصلهای که ناجور است
در میان تمام خوبانت
روسیاه زمانه، من بودم
خوب و بدها اگر سوا میشد
آه ای مهربان! چه شبهایی
در تب بغض کهنهای کاری
با همین توبههای گهگاهی
حاجتم ناگهان روا میشد
آمدم گرچه دیر امّا باز
راه برگشت خانه، هموار است
یا مجیبَالدّعای مضطرها
باید این عشق، برملا میشد
باز کن در که روسیاه آمد
با همان کولهبار سنگینش
بیخدایی که دیر فهمیده است
هرچه میخواست، با «خدا» میشد
من همان کفتری که جلدت شد
پای او را ببند بر بامت
هرزمانی که با گناهی نو
دستش از دست تو، رها میشد