روضهی سوختن کربوبلا را دیده
او وداع حرم و «خون خدا» را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه، قحطی حیا را دیده
هرچه ما روضه شنیدیم، تمامش را دید
آتش و سوختن اهل خیامش را دید
دیده پاهای مغیلانزدهی خواهر را
درد شرمندگی از سوختن معجر را
خندهی حرمله و شمر به یکدیگر را
ساربان و پدر و قصّهی انگشتر را
کاش در کربوبلا اینهمه نیرنگ نبود
کاش انگشتر و انگشت، بهم تنگ نبود
روز تشییع پدر، تیر سهپر پیرش کرد
قبر کوچک، تن سقّا، چقدر پیرش کرد
روی نیزه شدن آنهمه سر، پیرش کرد
خیزران و لب و دندان پدر، پیرش کرد
زیر زنجیر، تمام بدنش زخمی بود
تا چهلسال، دلش مثل تنش زخمی بود
شام بر روح و تنش، تیغهی تکفیر کشید
آتش از بام که افتاد، سرش تیر کشید
درد بسیارتر از خنجر و شمشیر کشید
یکسر از قهقههی حرمله، تحقیر کشید
مرد تنهای اسیران شده باشی، سخت است
شاهد گریهی طفلان شده باشی، سخت است