خیلی سخته، اسیر بلا بشی
زیر بار درد و غصّه، تا بشی
از کوچه تا خونه، راهی نباشه
امّا واسه مادرت، عصا بشی
وقتی آهت تووی سینه، سد میشه
برای دل تو، خیلی بد میشه
چادر مادرتو لگد کنن
به خدا، دلی که ناامّید میشه
خوشیهاش یهدفعه ناپدید میشه
یکی دست رو مادرت بلند کنه
یهروزه همه موهات سفید میشه
حرفایی هست، توو گلو گیر میکنه
آدمو از زندگی سیر میکنه
مادر جوون اگه خمیده شه
معلومه که بچّهشو پیر میکنه
مادرم غماشو با ما نمیگفت
بعضی حرفاشم به بابا نمیگفت
میدونستیم که همش درد میکشه
شب تا صبح بیداره امّا نمیگفت
برا رفتنش، خداخدا میکرد
دلامونو به غم آشنا میکرد
با همون دست شکستش توو نماز
شبا همسایههارو دعا میکرد
حالا هر اتّفاقی که بود؛ گذشت
منم و یک جگر سوخته و طشت
جیگرم توو کوچه سوخت اونروزی که
مادرم با دست به دنبالم میگشت
میذارم رو دوش گریه سرمو
میزنم نالههای آخرمو
به خدا میمیرم و زنده میشم
میبینم تا قاتل مادرمو
حق بده، بشینم و زاری کنم
سیل گریه از چشام جاری کنم
اومد و توو کوچه راهمونو بست
به خدا، نشد که من کاری کنم
حق دارم اگه پرم درد میکنه
هم دلم، هم جیگرم درد میکنه
سر مادرم توو کوچه داد کشید
از همون موقع، سرم درد میکنه