کوفه دل بستگی اش را به تو ابراز نکرد
در زدم خانه به خانه ، احدی باز نکرد
خسته از راه ، دعا کن به دو راهی نخورد
هیچ مردی به در بسته الهی نخورد
غیر از این طوعه در این شهر ندیدم مردی
کاش می شد به تو پیغام دهم برگردی
کاش می شد به تو پیغام دهم ، کوفه نیا
به علی اصغر شش ماهه قسم کوفه نیا
دیدن حرمله دلشوره به جانم انداخت
جمله ی ” کوفه نیا ” را به زبانم انداخت
پینه ی مُهر به پیشانی شان توطئه بود
قول این طائفه ی چرب زبان توطئه بود
پشت پای بدی از دوست نماها خوردم
زخم از نیزه ی تکفیر به فتوا خوردم
سر به دیوار غریبی نگذارم چه کنم ؟!
دست دشمن پسرانم نسپارم چه کنم ؟!
کوچه کردی شده کارم ، همه رفتند حسین !
راه برگشت ندارم ، همه رفتند حسین !
حق اولاد علی نیست چنان بی مِهری
گریه ام بند نمی آید از این بی مِهری
روضه هایم به تو بسیار شباهت دارد
اشکم از غربت گودال شکایت دارد
در دل خاک ، دلم خون جگرت می ماند
سر دروازه سرم منتظرت می ماند
سر دروازه رسیدی ، طلب باران کن
با لب تشنه مرا فاتحه ای مهمان کن
غم نخور ! چون که شنیدی به پرم سنگ زدند
به فدای سر زینب به سرم سنگ زدند