ای بهشتِ برین و دار سلام
ای زمینِ بقیع بر تو سلام
ای بقیع ای بهشت روی زمین
خاکی و برتر از بهشتِ برین
عنبری یا عبیری یا عودی
هرچه هستی بهشت موعودی
صَدف و پر زِ گونه گونه گهر
فرش و از بام عرش بالاتر
چه گوهرها که زیب سینۀ توست
چه نگین ها که درخزینۀ توست
آن بزرگان که در تو پنهانند
جسم خاکی و یک جهان جانند
هر طرف رُخ نَهفته در دلِ خاک
پاره ای از تنِ پیمبرِ پاک
این یکی خاکِ پاکِ دختر اوست
پارۀ پیکرِ مطهر اوست
ساحتِ قُدس حَضرت زَهراست
کز جَلالت شَفیعه ی دو سرا است
آن حسینی که او بجان پرورد
کربلا را علم به عالم کرد
روز اسلام از آن نشد چون شب
که گره زَد به گیسوی زِینب
درهُ التاج و تاجِ دین باشد
زیب او یازده نِگین باشد
این اِمامان که در بقیع دَرند
اِفتخارات عالم بشرند
سدره المنتهایِ ایمانند
ترجمانِ رموز قرآنند
وارِث اَنبیا و صِدّیقین
سایه های خدا بروی زمین
هر یکی شاخه ای زِ نخلۀ طور
هر یکی آیه ای زِ سورۀ نور
چار دُّرِ خوشآبِ یک صدفند
نورِ چشمانِ شهنه ی نجفند
روشنی بخش روی مِهر و مَه اند
پسرانِ عزیز فاطمه اند
مشکلی دارم ای بقیعِ عزیز
ای تو ما را شَفیعِ رَستاخیز
یاد داری شبی چو قیر سیاه
نه چراغی نه پرتویی از ماه
علی آورد با دو دیدۀ تر
بدنِ پاکِ دُخت پِیغمبر
دیدی آیا در آن شبِ تاریک
بازو و پهلویِ وِی از نزدیک
راستی پَهلوش شِکسته نبود؟!
بازوی او سیاه و خَسته نبود؟!
دستهایش هنوز آبله داشت؟!
زیر لبها هنوز هم گله داشت