دلها بسوزد از هجومی وحشیانه
از ماجرای حمله بر یک آستانه
تخریبِ سختِ بارگاهی بی کرانه
داغی که شد یادآورِ حمله به خانه
در منظرِ چشمانِ گریانِ پیمبر
شد بقعه پاکِ بقیع ویرانه یکسر
این بارِ اول نیست ، بیتِ وحی اینسان
شد پیشِ چشمِ مردمان ، یکباره ویران
آتش زدن ، ویرانه کردن ، سنگ باران
بوده مرامِ دشمنان ، کارِ لعینان
این رسم جا افتاده از فرعون امت
بر آنکه آتش زد به بیتِ وحی ، لعنت
آری به گلزارِ بقیع ، چون آذر افتاد
گویی دوباره شهر ، یادِ مادر افتاد
روزیکه روی یاس پیغمبر ، در افتاد
نقشِ زمین ، ثلثی ز آلِ کوثر افتاد
از روی در ، جمعیتی وِلگرد رد شد
وَز کوثر قرآن ، چهل نامرد رد شد
این نقشه دیروز و امروز است و فردا
دارد ادامه این یُرِش ، از مکرِ اعدا
شد از سقیفه شعله این فتنه پیدا
تا روز عاشوراست این فتنه هویدا
یکروز دشمن ، شخم زد کرب و بلا را
روز دگر ویرانه کرده ، سامرا را
حالا تهاجم بر عقاید باب گشته
یارانِ دین را حمله از احزاب گشته
آتش تهیه بر سرِ اَحباب گشته
وقتِ مدد از روضه ارباب گشته
ارباب ! دریاب امتِ قالوا بلا را
باید مَدد شد ، کشته های کربلا را
از کربلا گفتم ، غمی دارم به هر حال
از پیکری بی سر ، که شد با اسب ، پامال
از قطعه قطعه جسمِ افتاده به گودال
از غارتِ هر گوشواره ، تا به خلخال
از اهلِ خیمه ، چونکه معجر رفت غارت
حالا رسیده تازه هنگامِ اسارت
زینب در آن گودال ، دنبال که گردد
محرم نمانده ، تا سوار ناقه گردد
اینجاست که عباس ، غرقِ ناله گردد
چون خواهرش راهی ز صد بیراهه گردد
چشم ترا عباس ! دشمن دور دیده
ناموس را در هاله ای از نور دیده