رخصت خیمه ی خود را بده تا مثل زهیر
متحول شده از فیض وصالت بشوم

مثل حر توبه ی من را بپذیر آقاجان
تا رها از قفس و بند اسارت بشوم

گوشه چشمی که شبیه وهب نصرانی
من مسلمان شده ی طرز نگاهت بشوم

وسط معرکه مجنون بشوم چون عابس
پیرُهن پاره کنم مست ز جامت بشوم

قاسم ابن الحسنی قد بکشم پای غمت
زیر بار مِحنت خوش قد و قامت بشوم

مثل شهزاده علی در صف میدان جهاد
با لب تشنه اذان گوی نمازت بشوم

یک سه شعبه ز کمان آید و چون طفل رباب
عاقبت با گلوی پاره فدایت بشوم

سر من باشد و دامان تو ، چون جون سیاه
بین آغوش تو نائل به شهادت بشوم

گوشه ای از حرمت خاک شوم مثل حبیب
من هم همسایه ی نزدیک مزارت بشوم

حضرت عشق به آمال دلم خرده مگیر
من بقربان سر نیزه سوارت بشوم

بشکند گردنم اما نرسد روزی که
لکه ی ننگ شما باشم و بارت بشوم

 



مطالب مرتبط