بکش به رویِ سرِ خسته ام پَرِ خود را
به این دو چشم، عبایِ معطّرِ خود را
میانِ گریه کُنانت رسیده ام شایـد
به کربلا برسانی کبـوترِ خـود را
به ما بهشت نوشتند ما نمی خواهیم
کنارِ خویش نگه دار نوکرِ خود را
کنارِ شانه ی لرزان تو چه می چسبد
به پای تو بگذارم شبی سـرِ خود را
بصیرت است همین روضه و به این بیرق
گـره زدیـم تمـامیِ بـاورِ خود را
به جمعِ سینه زنانت رسیده ام هر شب
به پـا کنید همه شورِ محـشرِ خود را
حسین گفتنِ ما دستِ ما نبود از توست
بگو به زمـزمـه، ذکرِ مـکرر خود را
بـرای عمّه تان نـذر کرده ایم آقـا
بیاوریم نـفسهای آخرِ خود را