تنها نه که نظاره بر آهم نمی کنی
آنقدر دلخوری که نگاهم نمی کنی
آتش زدم به توشه عمرم ، مرا ببخش
فکری برای عمر تباهم نمی کنی
در چاه نفس خویش اسیرم ، ولی مرا
هرگز رها به ظلمت چاهم نمی کنی
با این بزرگواری تو آب می شوم
وقتی مؤاخذه به گناهم نمی کنی
از هر کسی که دور کنی ، ای فدای تو
دور از علی که هست پناهم نمی کنی
تا بر دلم نوای علی نور می دهد
دیگر نظر به روی سیاهم نمی کنی
خیری ندیدم از سفری غیر کربلا
خیر مرا دوباره فراهم نمی کنی
رو کرد سوی نیزه و زینب به گریه گفت
بالانشین نگاه به ما هم نمی کنی