سلام خالق سلام خلقت سلام احمد سلام امّت
سلام رضوان سلام جنّت سلام غلمان سلام حورا
سلام آدم سلام حّوا سلام مریم سلام عیسی
سلام یاسین سلام طاها به جسم زهرا به جان زهرا
مهین صفیه بهین امینه نهال مکه گل مدینه
رسول حق را سرور سینه ولی حق یگانه همتا
جلال منّان جمال سبحان روان قرآن زبان فرقان
قرار امکان مدار ایمان رسوله حق بتول عذرا
در اوست پنهان کمال سرمد از اوست پیدا جمال احمد
ریاض حسنش گل محمّد بیاض رویش بهشت بابا
نجات بسته به تار مویش حیات روشن به یاد رویش
به عرض حاجت روان به کویش هزار مریم هزار عیسی
دُرِ نبوت گل ولایت محیط رحمت یم عنایت
رسل به نورش شده هدایت یکی به جودی یکی به سینه
هزار یوسف به تخت شاهی هزار یونس به بطن ماهی
به عصمت او دهد گواهی به مدحت او هماره گویا
نیاز دارد نیاز بر او نماز آرد نماز بر او
الا محمّد (ص) بناز بر او که او بود تو، تو او به معنا
کجاست آدم کجاست حوا کجاست مریم کجاست عیسی
کجاست رضوان کجاست حورا که سجده آرد به خاک زهرا
ستاره اشک شب نیازش سپهر سجّادهۀ نمازش
خداپرستان کشند نازش اگر نگاهی کند به ترسا
به هر کلامش هزار حکمت به هر پیامش هزار حجّت
به هر نگاهش هزار جنّت به هر قیامش هزار طوبی
بتول اول رسول ثانی سپهر حکمت یم معانی
خدای دادش خدا یگانی به اهل دنیا به خلق عقبی
اگر تو داری به او محبّت و گر مرا هست از او مودّت
تو را به باغ جنان چه حاجت مرا زقعر سَقَر چه پروا
ضلالت از ما هدایت از او توسّل از ما عنایت از او
اطاعت از ما ولایت از او ولایت از او اطاعت از ما
زبان گشودم به مدحت وی سنائی ام گفت بگوش هی هی
«به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا»
وجود بسته به بود و هستش خرد، تفّکر، دو پای بستش
الا محمّد ببوس دستش که اوست دست خدای یکتا
خدا به قرآن کند ثنایش رسول خیزد به پیش پایش
علی به حسن خدا نمایش جمال حق را کند تماشا
فلک به کویش پناه دارد ملک به سویش نگاه دارد
دو آفتاب و دو ماه دارد دو عالم افروز دو عالم آرا
الا که روح مطهّری تو الا که جان پیمبری تو
فرشتگان را تو رهبری تو به فیض الهام به نور سیما
ائمه حجّت برای امت تو بر ائمه هماره حجت
کنند از تو همه اطاعت چنان که از ذات حق تعالی
بهشت وحی آشیانۀ تو صدای قرآن ترانۀ تو
بدین جلالت زخانۀ تو شرار آتش گرفت بالا
زگریه بسته ره گلویت زغصه گشته سفید مویت
چو خورد سیلی به ماه رویت جهان سیه شد به چشم مولا
قسم به قرآن عدو ترا کشت چه بی گنه کشت چه ناروا کشت
یکی نپرسید از او چرا کشت یکی نگفتا چه کرده زهرا
تو جان خود را به کف نهادی زدست رفتی زپا فتادی
گه اوفتادی گه ایستادی رها نکردی امام خود را
خزان جفا کرد به لالۀ تو که رفت از کف سلالۀ تو
مدینه لرزید زناله تو پرید رنگ علی اعلا