تو طبیب دل بیمار منی
سید و سروز و سالار منی
تن من شعله ور از آتش عشق
تو صفای تن تب دار منی
مهر سوزان نظری کن به قمر
که به راه تو ز جان کرده گذر
مادرم گفته غلامت باشم
خادم درگه مامت باشم
گفت در بستر اندوه پدر
که فدایی قیامت باشم
حال کاندر حرمت یاری نیست
از چه هنگام وفا داری نیست ؟
کودکان از عطش افروخته اند
چشم امید به من دوخته اند
بسکه گفتند عمو تشنه لبیم
به خدا قلب مرا سوخته اند
آب(آه شان) چون تاب و توانم برده
دل سقای تو را آزرده
عاشقم عاشق دیوانه منم
گرد اطفال تو پروانه منم
بر سر عشق تو پیمان بستم
که نهم بر سر راهت دستم