خوشا جانى که جانانش حسین است
خوشا دردى که درمانش حسین است
بُوَد فرمانرواى کشور دل
خوشا مُلکى که سلطانش حسین است
به چرخ دین، نجوم بیشماری است
ولى ماه درخشانش حسین است
نگردد محفل اسلام، تاریک
بلى؛ شمع شبستانش حسین است
به نامش دفتر توحید، مفتوح
خوش آن دفتر که عنوانش حسین است!
حسن، جان عزیز مصطفى بود
ولى آرامش جانش حسین است
به راه عشق، پایان نیست لیکن
یقین دارم که پایانش حسین است
على را بر خلیل الله فخری است
بلى؛ چون ذبح عطشانش حسین است
چه صحرایى است یا رب! وادى عشق؟
که تنها مرد میدانش حسین است
زمین نینوا هر دم بهار است
چمنپیراى بستانش حسین است
بگو اهریمنان کربلا را
که این صحرا سلیمانش حسین است
«مؤیّد» را چه غم باشد ز محشر؟
که پوزشخواه عصیانش حسین است