با خنده ی خود صفای دل ها میشد
آرامش خاندان طاها می شد
حنانه ترین دختر این کاشانه
در کودکی اش مادر بابا می شد
در جمع برادران خود تا می رفت
لیلی دل عترت لیلا می شد
با لهجه شیرین خودش تا می گفت
بابا بابا بابا غوغا می شد
در پیش نگاه عمه و بابایش
هر لحظه شبیه تر به زهرا می شد
وقتی که به دیدن عمویش می رفت
عباس به احترام او پا می شد
پایش روی خاک قبل از آنکه برسد
زیر قدمش بال ملک وا می شد
مأمور نبود ورنه گر میفرمود
تا کوفه تمام دشت دریا می شد
صد حیف نشد بماند و رشد کند
میماند اگر زینب کبری می شد