در می آید کم کم از این خوشه انگور، مِی
مطمئنم می شود قبل از زیارت جور، مِی
کاسهء چشمم به دست اشک افتاده سحر
تا بگیرم نم نم از این چشمه سار شور، مِی
باز هم روح الامین دارد تعارف می کند
آب سقاخانه در ظاهر ولی منظور، مِی
جامی از فیروزه دستم هست و دارم می روم
تا زمینگیرم کند مابعد نیشابور، مِی
روزی هر کس که مست یار باشد میرسد
کاروان دارد به نزدیکی مشهد میرسد
باز می خوانم زیارتنامه و اذن دخول
باز شد نذری که دارم پیش آقایم قبول
سجده کردم بارها بر سنگفرش این حرم
تا کند من را دعا در عرش، زهرای بتول
مرجع تقلید عالم می شود بی واسطه
هر کسی شد خاک پای عالم آل رسول
گوشهء هر صحن میگویم فقط یا ربَّنا
منزل وحی است اینجا، منزل کل عقول
باز هم وقت اذان و خواندن نقاره هاست
روی لبهایم دم جانم علی موسی الرضاست
زندگی بعد از شروع یک زیارت شد درست
لطف آقا بود هر جا که ضیافت شد درست
خواستم خلوت کنم یک نیمهء شب با خودش
دور و اطراف ضریحش جای خلوت شد درست
روضه ای پایینِ پا ، فوراً دعا بالای سر
کار من پیش خدا در این مسافت شد درست
ضامن آهو شدن یک گوشهء احسان اوست
تا نگاهی کرد بر محشر، شفاعت شد درست
اشک را از دیده هر بی پناهی می خرد
او بخواهد عالمی را با نگاهی می خرد
وقتهایی که گره برچنگ و دندان می رسد
فکر من تنها به آقای خراسان می رسد
من کجا و آب و جاروی حرم با مژّه ام
افتخار خادمی اش بر سلیمان می رسد
باز هم دلتنگ ایوان طلای مشهد است
زائر کرب و بلا وقتی به ایران می رسد
از دم باب الجواد اوست که هر صبح زود
رزق و روزی خدا دست کریمان می رسد
اصلاً از باب الجواد اوست که یک صبح زود
ربِّ ما بر بنده های خود بهشتش را گشود
آمدم با دردهای خود دوایم را بده
التماست می کنم حتماً شفایم را بده
هر چه دارم را بگیر از من نگاهت را نگیر
لااقل تضمین اینکه من گدایم را بده
من بریدم از همه پس جان زهرا مادرت...
جان هر کس دوست داری کربلایم رابده
چشمهء اشکم که خشکیده خجالت آور است
تا مُحرّم مَرحمت کن اشکهایم را بده
حال من را خوب کن هر طور می دانی خودت
من بمیرم روی خاکی روضه می خوانی خودت
کربلا بود و تنی که آسمان درد بود
بر گلویش جای پای خنجری نامرد بود
اولین سر که به نیزه رفت حرمتها شکست
سهم الارث دختران دیگر نگاه سرد بود
دست در دست همه معجر به غارت رفته بود
صورت زینب اگر نیلی نبوده زرد بود
دست نامردی شبیه گوشوار فاطمه
لابلای آن غنیمتها که می آورد بود
کربلا بود و رقیه بود و روی سوخته
شانه می زد فاطمه بر تارِ موی سوخته